دل

باز شدن گرفتگی های این دل... کار یک رکعت و دو رکعت نیست... باید جعفر طیار بخوانم....

آدمیت

دقت کردين تن آدمي شريف است به جيب آدميت
دقيقا همين لباس زيباست نشان آدميت !

بیماری ...

بيماري نادري‌ست...اين كه نگاهت به هر چه بيفتد...دلت براي كسي تنگ شود....

بارش

خوش به حال آسمون كه هر وقت دلش بگیره بی بهونه می باره ...
به كسی توجه نمی كنه ...
از كسی خجالت نمی كشه...
می باره و می باره و... اینقدر می باره تا آبی شه... ‌آفتابی شه...!!!
کاش... کاش می شد مثل آسمون بود...
كاش می شد وقتی دلت گرفت اونقدر بباری تا بالاخره آفتابی شی...
بعدش هم انگار نه انگار كه بارشی بوده...!

کافی است

دل خوشم با غزلی تازه، همینم کافی ست

تو مرا باز رساندی به یقینم. کافی ست!

 

قانعم، بیشتر از این چه بخواهم از تو

گاه گاهی که کنارت بنشینم کافی ست!

 

گله ای نیست، من و فاصله ها همزادیم

گاهی از دور تو را خوب ببینم کافی ست

 

آسمانی! تو در آن گستره خورشیدی کن!

من همین قدر که گرماست زمینم کافی ست

 

من همین قدر که با حال و هوایت گهگاه

برگی از باغچه ی شعر بچینم کافی ست

 

فکر کردن به تو یعنی غزلی شورانگیز

که همین شوق مرا، خوب ترینم کافی ست

کولی ...

زیر بازارچه سرد و نمور

کولی دشت غریب

سبدی چند به سر

چنته‌ای پر به بغل

کودکی خواب به دوش

راز پرور چو خیال

بانگ سر داد که آی!

فال میگیرم، فال

سرمه سرخاب سبد

قندرون مهره مار

سخنش قصه عشق

نفسش روح بهار

من به امید دراز

پای تا سر همه گوش

دادمش دست نیاز

ای دلت تنگ غروب

گریه ات رنگ شراب

خانه ات سرد و خراب

غم چیزی داری

عاشقی، درد عزیزی داری

برج بختت خاموش

خط عمرت مغشوش
 

ای دلت تنگ بلور

عاشق ماهی نور

منشین چشم به راه...

یادگرفتم...

ياد گرفتم که عشق با تمام عظمتش دو، سه ماه بيشتر زنده نيست ، ياد گرفتم که عشق يعني فاصله و فاصله يعني دو خط موازي که هيچگاه به هم نمي رسند ، ياد گرفتم در عشق هيچکس به اندازه خودت وفادار نيست و ياد گرفتم هر چه عاشق تري ، تنهاتري

ز مثل ...

سلام زلزله

دیروز که آمدی من و لیلا و حمید روزه کله گنجشکی بودیم

...

...

فرصت افطار را هم ندادی

عجله ات برای چه بود ؟

همه سنگ ها و کلوخ هایی که پدر بنام سقف بر سرمان انباشته بود

پیکرهای کوچک مان را در هم پیچید و

 

ما رفتیم ولی روح کوچکم دید که خیلی ها آمدند

آنها که هیچ گاه در روستایمان ندیده بودمشان

لدور هم آورند ، با کلی کمپوت شیرین و بسته های غذا

میدانی لودر همان ماشینی ست که در شهر ها برای ساخت خانه از آن استفاده می کنند

ودر روستا ها برای برداشتن آوار از سر مردم

 

قرار است وام هم بدهند ، دستور داده اند خیلی خیلی خیلی سریع

همان وامی که پدر هرگز نتوانست ، برای گرفتن نصف آن نیزضامن پیدا کند

تا خانه بهتری برایمان بسازد و مجبور نشود هی با گل و سنگ سقف را بپوشاند

وای پدر ، چقدر سنگین کرده بودی این آوار را

 

می دانی زلزله

با آمدن تو ، روستای ما را شناختند

می گویند کمک به زلزله زدگان ثواب دارد ، درست

ولی مگر کمک به روستاییان برای زندگی بهتر ثواب ندارد؟

چرا برخی آدم ها برای بیدار شدن و لرزیدن قلب شان

به شش ریشتر لرزه احتیاج دارند ؟

 

می دانی زلزله به چه فکر می کنم

به روستای بعدی ، ثواب بعدی ، لودر بعدی و درمانگاه بعدی

و به زنده های لودر و کمپوت ندیده

به پدرهایی که با تنگدستی ،

آوارهای بعدی را تکه ، تکه ، تکه بر سقف خراب خود می چینند

تا روزی مریم و لیلا و حمیدشان را از زیر آن بردارند

 

می دانی زلزله

ما که رفتیم ولی خدا کند روزی بنویسند

ز مثل زندگی

دلتنگی

فرهنگ لغتها نیاز به ویرایش دارند ، برای معنی دلتنگی احتیاج به این همه کلمه نیست ، دلتنگی یعنی تو !

کجا؟

می گــــم : خداحــافظ
که تُــو،
چشم تـَــر کـنی که بـگــی: کـجـا؟
مَگـه دَست خُودتـه این اومَــدنو رَفتـَــنا ؟

.

.
بعدش سفت بغلم کُـنی بـگــــی:
که هیچ رفتَــنی تـُـو کار نیست اینـو تو مُخت فرو کُـن !

.

.
هَمیـن جـا ، بـه دلت اشاره کُنی ، جاتـه تا هَمیشـه!
آخــــر سَرش هم مُحکـم بگی: شـیر فـَهم شــد؟

.

.
که مَــن ، دل ضَعفـه بگیرم از این همـه عاشقانـه های محکم تو